💦رمان زمستان💦 پارت 105

🖤
《رمان زمستون❄》
دیانا: داشتیم میرفتیم ک اهنگو پلی دادیم...
گزاشتم رو اخر سیستم به چراغ قرمز رسیدیم متوجه شدم ارسلان اینا پشت ماشینمونن..ک ی ماشین پر از پسر اومدن بقلمون
پسره:شماره بدم پاره کنی
دیانا: مراقب باش خودت پاره نشی...ی دفعه ارسلان و بچها از ماشین پیاده شدن اومدن سمت ماشین بغلی ک ی دفعه چراغ سبز شد و من گازشو دادم رفتم
نیکا: عالی بود
مهدیس: چقد زِد حال بدی خوردن همشون...
عسل: میدونین ک برسیم جرمون میدن...
دیانا: تا اون موقع خدا بزرگه
_
متین: عه اینا رفتن ک
ارسلان: یقه پسر ک به دیانا گیر داده بود و گرفتم و از پنجره ماشین کشیدم بیرون...ببین ی بار دیگه مزاحم دختر مردم بشی از رو جنازت رد میشم
رضا: بیاین بریم بچها الان اینا خودشون و به فنا میدن
مهراب: راست میگه الان گمشون میکنیم
ارسلان: رفتم نشستم پشت رُل کل ماشینا داشتن بوق میزدن با اعصبانیت پامو گزاشتم رو گاز و حرکت کردم
متین: داداش یکم ارومتر برو...
ارسلان: مگه نمیبینی چیکار کردن
رضا: همش تقصیر این دیانای دیوونس
مهراب و ارسلان: هوووو
مهراب: بابا اشکال نداره دیانا با ماشین بلده رانندگی کنه
رضا: البته با ماشین لباس شوییی
__
دیانا: مهدیس اهنگو زیاد کن...
مهدیس: باشه ....دیانا فقط یکم ارومتر برو
دیانا: ی دفعه چشمم خورد به ی بستنی فروشی زدم رو ترمز...جوری زدم رو ترمز ک نزدیک بود خودم برم تو شیشه ماشین
نیکا: دیانا چی شده؟
دیانا: بستنی بریم بخوریم؟
عسل: الان به خاطر ی بستنی هممون و داشتی به فنا میدادی؟
دیانا: غر نزنین پیاده شین...بستنی هامون و گرفتیم دستمون ک ی دفعه ی نفر زد به شونم ک دیدم ارسلانه
ارسلان: خوش میگذره؟...
دیانا: ی قاشق بستنی و گزاشتم دهنم...خیلی جات خالی بود
ارسلان: احساس میکنم اصن خالی نبود
مهدیس: البته اره جمع دخترونه بود
مهراب: چطورین مهدیس خانوم
مهدیس: مرسی
مهراب: عه شما قصد ازدواج دارین
مهدیس: بله؟
دیانا: امم شوخی میکنه
مهدیس: اخی عزیزم خیلی با نمکی
دیانا: مهراب اگه لاس زدنتون تموم شد برین سوار ماشین شین بریم
متین: عمرا بزارم نیکا با شما بیاد
نیکا: برو بابا من میخوام با دیانا برم
متین: نیکا مراقب اون بچه ک داری هستی؟
نیکا: عه متین دلیل نمیشه خوشیامو بگیری به خاطر ی بچه
ارسلان: دیانا خانوم حتی فکرشم نکن ک بزارم رانندگی کنی
دیانا: آقای کاشی میبینیم...
دیدگاه ها (۲)

💦رمان زمستان💦 پارت 106

💦رمان زمستان💦 پارت 107

💦رمان زمستان💦 پارت 104

💦رمان زمستان💦 پارت 103

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

پارت چهلو پنجاونکیس اومد و رفتم سوار شدمسلام خوبیاونیکس:سلام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط